از آن موقعی که یادم میآید، یک جور مظلوم نمایی مبتذل در کشتی ما بود. یک جور حقبهجانب رفتار کردن همیشگی و تمایل به مقصر جلوه دادن دیگران با چاشنی توهم توطئه. نمیدانم چقدر به گزارشهای هادی عامل نازنین ربط دارد اما حتماً شما هم تصدیق میکنید که هیچ رقابت مهم کشتی نیست که در آن یک ناداوری سرنوشت ساز علیه ایران اتفاق نیفتاده باشد. باختهای نزدیک که اصولاً خوراک ناداورینمایی هستند. ادعاها همیشه از سوی کشتیگیران ، مربیان ، مدیران فدراسیون و یا حتی گزارشگران کلید میخورد و با همراهی حداکثری افکار عمومی گُر میگیرد و همه جا را برمیدارد. عباس جدیدی در المپیک آتلانتا با کورت انگل آمریکایی هم در امتیاز و هم در اخطار به تساوی رسید و بعد از برنده اعلام شدن انگل، همه ما طوری وانمود کردیم که انگار جدیدی حریف را ضربه کرده و داوران حقاش را خوردهاند. سعید عبدولی در همین المپیک اخیر کشتی حساس خود را به حریف فرانسوی باخت و بعضی داوران و به قول عامل کشتیبلدهای ایرانی هم تایید کردند که او واقعا باخت اما همه دیدیم که برای او چه جار و جنجالی راه افتاد. نمونهها بسیارند و البته من منکر ناداوریهایی که ممکن است واقعاً در حق کشتیگیران ما شده باشد نیستم. الان هم در این مقام نیستم که در مورد صحت و سقم ادعاها داوری کنم. جالبترین بخش ماجرا پذیرش همگانی و اجماع عجیبیست که در پس اینگونه ادعاها در افکارعمومی وجود میآید. انگار که همه ما یک جور مظلومیت را در ذات کشتی خودمان به رسمیت شناخته باشیم، یا وجود یک جور مافیای قدرقدرت را که همیشه میخواهد سر بچههای کشتیگیر ما را ببرد. همین فضای فیسبوک پس از اعلام مثبت بودن دوپینگ امیرعلیاکبری را ببینید، چند قطره اشک تلویزیونی قهرمان چنان فضایی ساخت که همه به صرافت حمایت و همدردی افتادند. من هم البته مثل شما نمیدانم که علیاکبری واقعاً دوپینگ کرده یا نه اما حرفم این است که منطقاً، در مورد ورزشکاری که قبلا هم سابقه دوپینگ داشته، چرا باید احتمال واقعی بودن دوپینگ او صفر باشد و احتمال توطئه برای قربانی کردنش صد؟ به نظرم این مظلومنمایی نهادینهشده در کشتی ما سوژه خوبی برای یک گزارش یا حتی پرونده است، نه؟
در تحلیل هجوم بیسابقه چهرههای میانمایه و درجه دو و سه برای ثبت نام در انتخابات یازدهم ریاستجمهوری، خیلیها به عملکرد محمود احمدینژاد و مهمتر از آن خاستگاه و جایگاه نهچندان رفیع او در سیاست ایران، پیش از دوره ریاستجمهوریاش اشاره کردند. شاهد مثال هم تکمضرابهای گاهوبیگاه بعضی از کاندیداهای بالقوه بود که در ماههای اخیر، هر گاه در معرض سوالی در خصوص قدوقواره سیاسیشان قرار میگرفتند، میگفتند «مگر احمدینژاد چه داشت که رئیسجمهور شد» یا مثلا « مگر ما چه کم از احمدینژاد داریم». البته که علیرغم ظاهر عوامانه این استدلال و نقض غرض گویندگان، حکم بر بیراه بودن آن نمیتوان داد. اما فروکاستن همه عوامل احساس تکلیف(!) بیسابقه سیاسیون در انتخابات پیش رو به این یک دلیل، شاید ما را از توجه متغیرهای مهم دیگر باز بدارد. متغیرهایی که بعضاً فراتر از اعتماد به نفس و احساس توانایی، کار را به توهم بعضیها در ماههای اخیر رسانده و زمینهساز برخی موضعگیریهای عجیب و خندهدار در فضای سیاسی کشور شده است.
رسانههای خودساخته و وابسته به اشخاص، این روزها به یکی از چالشهای مهم سیاستورزی در ایران تبدیل شدهاند. دوستی که در رسانه منتسب به یکی از همین چهرههای متوسط -که نه تنها ریاستجمهوری و وزارت که حتی قبای نمایندگی هم در چند دورهای که موفق به پوشیدنش شده، به تنش زار میزد- کار میکرد، روزی در توصیف الگوی توزیعشان میگفت، روزنامه تنها در کیوسکهای موجود در مسیر آقای ایکس(صاحب روزنامه) خوب توزیع میشود، تا وقتی که هر روز از منزل به محل کار میرود، جلوی هر کیوسکی توقف کرد روزنامه را ببیند و احساس کند رسانهاش در سراسر تهران توزیع میشود. حالا اگر فرد مورد نظر را در اخبار و تحلیلهای همین روزنامه ببینید، احساس میکنید سیاست ایران بر مدار موضعگیریها و تصمیمات او میچرخد. البته که چنین رسانهای ماهیتاً برای چنین کارکردی طراحی شده اما این حداقل انتظار است که صاحب رسانه بداند این حرفها فقط به درد تحت تاثیر قرار دادن دیگران میخورد، نه چیز دیگر، تازه آنهم در صورتی که در قالبی حرفهای و منطبق بر استانداردهای ژورنالیسم مطرح شده باشد.
فرد دیگری هم که در سالهای اخیر، خصوصاً بعد از انتخابات سال ۸۸، به لطف یکی دو رسانه مجازی و مکتوبش، کمکم خودش هم باورش شده یکی از بازیگران مهم سیاست ایران است، در یکی از سخنرانیهای خود –نقل به مضمون- گفته در سال ۷۶ به رغم پیروزی کاندیدای رقیب ما در انتخابات، ما تمکین کردیم و هیچ تخاصمی با او نداشتیم. هیچ یک از مخاطبان هم از او نپرسیده که جنابعالی در سال ۷۶ اصلاً در کجای سیاست ایران بودید که بخواهید تخاصمی داشته باشید یا نداشته باشید.
به نظر میرسد بیش از پایین آمدن استانداردهای ریاستجمهوری یا حداقل همپای با آن، این رویه رقتانگیز سودای ریاستجمهوری را این روزها به جان خیلیها انداخته است؛ افرادی به هدف افزایش وزانت سیاسی خود و عملیات روانی اقدام به راهاندازی رسانه میکنند، اما به جای دیگران، به تدریج خودشان فریب عملکرد اغراقآمیز رسانهشان را میخورند و گرفتار اعتمادبهنفس بیجا و گاهی توهم میشوند.
دلیلش کژفهمی نسبت به کارکرد رسانه باشد یا عملکرد اغراق آمیز برخی اصحاب رسانه یا هر چیز دیگر، غیرقابل انکار است که بعضی رسانهها هر چقدر که در ساحت افکار عمومی کمتاثیرند، در عوض در رفتارها و موضعگیریهای خارج از عرف بعضی سیاستمداران-اگر بتوان نامشان را سیاستمدار گذاشت- نقش پررنگی را ایفا میکنند و این مسئلهای است که این روزها بلای جان سیاست ایرانی شده است، آفتی که اگر چه راهکار علاجش احتمالاً در فضای غبارآلود فعلی مشخص نیست، اما عواقب و پیامدهایش تا دلتان بخواهد، خصوصا در ماهها و روزهای اخیر قابل مشاهده است.
شکوفه انار
عجیب است،
و بعضی زخمهای آدمی
عمیق
و زندگی گاهی
آهسته…
زخم تقویم امشب یکساله شد. نشستهام پای بغض مادرم و به این یک سال فکر میکنم؛ به سال بیپدری، به سالِ بیپدر و به شبزندهداری دیشب، به بیمارستان مدائن، به آن شب نفسگیر، به رمانی که نصفش را لابهلای سرفههای دردناک پدر خواندم و دیگر هیچ وقت تمامش نکردم، به روزهای طولانی، به هفتهها و ماههای طولانی، به اضطراب، به تشویش، به استیصال…زخم تقویم یکساله شد.